ماهکماهک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

نی نی سهیلا

زن شوهردار و بی حیایی !!!!

میخواستم عکسهای بیشتری از خودم و نینیم بگذارم اما بابا حسین فرمودند: " جه معنی داره یه زن شوهردار عکسهای لخت و پتیشو بگذاره رو وبلاگش؟ بی حیا یی هم حدی داره !!!"   حالا توی عکس پایین فقط ماهک خانومو میبینین. مامان بی حیاش هم دیگه معلوم نیست. ...
24 مهر 1390

هنوز بدون تخت و کمد موندی مادر !

الهی واسه خودم و تو بمیرم. هنوز تخت و کمد نداری. آخه ٢ هفته پیش اثاث کشی داشتیم هنوز همه چیز مرتب نیست تا سفارش بدیم. بابا حسین قول داده تا بیستم تخت و کمد رو بیاره قراره پس فردا بریم سفارش بدیم. اونوقت میتونم وسایلاتو بچینم و باهاشون عکس بگبرم. دلم داره آب میشه. دیگه تحمل ندارم. مدلی که میخوایم سفارش بدیم اینه:   ...
10 مهر 1390

شروع وول خوردنات

الان یک هفته است که شروع کردی به تکون تکون خوردن. خیلی با مزه است. احساس جالبیه. دیشب داشتم آب طالبی می گرفتم. با روشن کردن آب میوه گیری شدیدا تکون میخوردی. انگار به صداش عکس العمل نشون میدادی. گوشات درد گرفته بود نه؟ خیلی حال کردم. هی آب میوه گیری را روشن می کردم خاموش میکردم. روشن میکردم خاموش می کردم. تو هم هی وول وول می خوردی. ای جانم...... ...
21 تير 1390

سو نو و آزمایش

جواب آزمایشام رو گرفتم اما هیچ شوق و ذوقی واسه دکتر رفتن ندارم. همش عقب می اندازم. میدونی فامیلای مامانت همه ترکن. عشق پسرن. شاید واسه اینه که من انقدر رو جنسیت حساس شدم. شاید فردا برم دکتر آزمایشات و سونوی NT  رو نشون بدم. اگه حال داشتم میرم. راستی تو 13 هفتگی 91 گرم بودی. فکر کنم درشت هستی!! تو 14 هفتگی 115 گرم شده بودی. ماشالله.
8 خرداد 1390

تپلی

دیروز رفتم دکتر جواب آزمایشامو بردم نشون دادم. سونو هم کرد. دیدمت. وای که چه کپلی بودی. ناخودآگاه وقتی دیدمت خندیدم. دستات رو هم همینجور تکون میدادی!!!!  همه چیز خوب بود. ٣٠ خرداد قراره دوباره برم ببینمت!!! از مطب دکتر به بابا حسینت زنگ زدم داشت سکته میکرد. خیال کرد واسه ی تو مشکلی پیش اومده!! چقدر دوستت داره!!!!
8 خرداد 1390

توهم پسر

اولش که فهمیدم باردارم خیال کردم تویی که تو دلمی یه پسر چاقالوی زور گوی پررویی. یه پسری که همیشه دوست داشتم داشته باشم. وای که چه حالی می کردم. هرکی بهم میرسید میگفت نینیت پسره. از خوشحالی ذوق مرگ می شدم. شبا هی دلمو ناز می کردم. دوست داشتم. خیلی. خیلی زیاد. بعد رفتم سونو تو هفته ١٣ . بهم گفتن تو دختری!!! نزدیک بود سکته کنم. ببخشید انقدر رک میگم. ولی حالم بدجوری گرفته شد. الهی بمیرم واست. ناراحت نشی یه وقتا !! آخه واسه اون پسر توی خیالاتم رفته بودم ٣ تا ماشینم خریده بودم. اسمش هم قرار بود باربد باشه. بابا حسین هم همش می گفت پسرم چطوره؟ پسرم چطوره؟  به هر حال واسه اطمینان بیشتر دو باره تو هفته ١٤ رفتم سونو. این یکی دکتر هم بهم گفت ت...
7 خرداد 1390

همچنان نالان

داشتم می گفتم. بهتره بگم داشتم می نالیدم. دیگه غصه دار شدم. اصلا از حاملگیم خوشحال نیستم. آخه ما ٣ تا خواهریم داداش هم نداشتیم. دوست داشتم یه پسر داشته باشم. از دختر دیگه خسته شدم. اما بابا حسینت نمیدونی چه ذوقی داره میکنه. انگار شدیدتر دوستت داره. نمیتونم بفهمم چه جوری میشه که تو توی دل من باشی ولی بابات اینهمه به جای من دوستت داشته باشه. اونم حسینی که اینهمه پسری بود. نمیدونم شاید دلش واس توی کوچولو میسوزه.خیلی غصه میخوره وقتی من میگم تو رو نمیخوام! میگن مردا بی احساسن اما بابا حسینت که خیلی می خوادت. تا من شروع می کنم به ناله و شکایت حالمو میگیره عصبانی میشه. ای کاش منم احساسم مثل اون بود. نمیدونم شاید اگه شروع کنی به تکون...
7 خرداد 1390